رابطه حیا با دینداری
پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند: «حیا، تمام دین است.» (میزان الحکمه، ج 2، ص 565)
پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند: کسی که از مردم حیا نداشته باشد از خداوند نیز حیا نخواهد داشت. (میزان الحکمه، ج 2، ص 566)
پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند: «حیا، تمام دین است.» (میزان الحکمه، ج 2، ص 565)
پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند: کسی که از مردم حیا نداشته باشد از خداوند نیز حیا نخواهد داشت. (میزان الحکمه، ج 2، ص 566)
پيامبر(ص) در حالى به استقبال جوانى مىرفت كه بازوان خود را به كار بسته بود و براى كسب معاش و گذران زندگى از كار و تلاش فروگذار نبود اوّلين شغل پيامبر(ص) چوپانى بود و در سالهاى بعد به سفرهاى تجارى پرداخت وى كه داراى سرمايهاى براى تجارت نبود به پيشنهاد عموى گرامىاش ابوطالب، با خديجه دختر خويلد كه از زنان سرمايهدار و بانجابت مكّه بود، قرارداد مضاربه منعقد كرد و از اين راه به تجارت پرداخت پيامبر(ص) با سرمايهاى كه خديجه در اختيارش گذاشته بود به سفرهاى تجارى مىرفت و پس از بازگشت، اجرت خويش را طبق قرارداد دريافت مىكرد و ايشان بود كه بر اساس آن، افراد شركت كننده در پيمان، متعهّد به دفاع از حقوق مظلومان و ستم ديدگان در مقابل ستمگران شده بودند
در طول پانزده الى بيست سال قبل از بعثت، روش و منش پيامبر(ص) به گونهاى منحصر به فرد بود كه او را در ميان اعراب، ممتاز مىنمود صداقت و راستى، خوش خلقى و امانتدارى و تفكّر و تدبّر خصوصياتى بودند كه موقعيّتى والا براى آن حضرت ايجاد كرده بودند به طورى كه در مواقع اختلاف، حكميّت و داورى او مورد پذيرش واقع مىشد و حكم وى جارى مى گشت.
در جريان بازسازى كعبه معظّم كه قبايل مختلف همكارى داشتند، در پايان كار بر سر نصب حجرالاسود اختلافى پيدا شد و هر كدام خواهان اين عمل بودند به پيشنهاد ابواميّه كه مسنترين افراد قريش بود بنا بر اين شد كه اوّلين كسى كه از در بنى شيبه وارد شود به داورى بنشيند و حكم او پذيرفته شود در اين هنگام پيامبر(ص) وارد شد و همگى با خوشحالى گفتند او مردى امين و راستگوست و حكم او را مىپذيريم پيامبر(ص) ردايى درخواست كرد و فرمود كه سنگ را ميان آن بگذارند و بزرگ هر قبيله گوشهاى از آن را بگيرد و همگى با هم آن را بلند كنند چنين كردند و حضرت با دستان مبارك خود، حجرالاسود را در مكانش قرار داد و با اين تدبير، اختلاف قبايل پايان يافت پيامبرص اوقات بسيارى را براى خلوت گزيدن و عبادت و انديشيدن به غار حرا مىرفت گاهى تمام روز را در آنجا به سر مىبرد و ماه رمضان را به طور كامل در آنجا سپرى مىكرد اين اعمال و عبادات فردى سبب نمىشد كه پيامبرص از فعاليّتهاى اجتماعى دورى گزيند و منزوى شود بلكه آن حضرت به طور فعّال در اجتماع حضور داشت شركت فعّال ايشان در پيمانى به نام حلف الفضول نمونهاى از فعاليتهاى اجتماعى.
چون پيامبر اكرم(ص) يتيم بود، سرپرستى او را پدربزرگش عبدالمطّلب به عهده گرفت در ميان اعراب رسم چنين بود كه كودكان خويش را پس از تولّد به دايهاى از ميان قبايل اطراف شهر بسپارند تا هم در محيط طبيعى صحرا پرورش يابند و هم صحبت كردن به لهجه فصيح عربى را فراگيرند بدين منظور و بدان جهت كه آمنه براى تغذيه فرزندش شير نداشت، عبدالمطّلب به فكر استخدام بانويى پاكيزه و مطمئن براى نگهدارى فرزند عزيز كوچكترين پسرش، افتاد سرانجام تقدير الهى بر اين قرار گرفت كه حليمه سعديه كه از زنان پاكدامن و شجاع قبيله سعد بود، دايگى پيامبر(ص) را به عهده گيرد .
حليمه، كودك را به قبيله خود برد و همچون فرزندان خويش از او مراقبت كرد از آن روز كه محمّد(ص) به خانه حليمه رفت، خير و بركت به او روى آورد و زندگى وى كه با فقر و تنگدستى مىگذشت رو به بهبودى گذاشت و چهره رنگ پريده وى و فرزندانش طراوتى پيدا كرد سينه كم شيرش پر از شير و چراگاه گوسفندان و شتران قبيله، خرّم و سرسبز گشت.
حليمه تا پنج سالگى پيامبر(ص) از او مراقبت كرد و در حالى كه از بركات وجود او بهرههاى مادّى و معنوى فراوانى برده بود، وى را به مادر مهربانش برگرداند .
پيامبر اكرم(ص) شش ساله بود كه به همراه مادر گراميش براى ديدار با اقوام به مدينه رفتند و پس از ديدار با آنان و زيارت مزار عبداللّه، پدر پيامبر(ص)، راه مكّه را در پيش گرفتند آمنه در مكانى به نام ابواء رحلت فرمود و پيامبر(ص) از وجود مادرى شايسته محروم شد امّ ايمن كه همراه آنها بود پيامبر(ص) را به جدّش عبدالمطّلب در مكّه رساند .
دوران كودكى پيامبر(ص) با رنج يتيمى در سايه حمايت جدّ بزرگوارش سپرى مىشد امّا بيش از دو سال نگذشته بود كه عبدالمطّلب نيز دار فانى را وداع گفت و سرپرستى رسول خدا (ص) كه كودكى هشت ساله بود به عمويش ابوطالب واگذار شد محمّد(ص) گر چه از مهر مادر و لطف پدر محروم شده بود ولى ابوطالب به حكم وظيفه اخلاقى و اجراى سفارش اكيد پدرش، عبدالمطّلب، از او نگهدارى و حمايت مىكرد و او را مانند فرزندان خويش و بلكه بيش از آنان دوست مىداشت همواره با او غذا مىخورد و در جاى خود مىنشاند هر جا مىرفت او را نيز با خود مىبرد و از هيچ گونه لطف و محبّتى نسبت به وى دريغ نمى كرد.
پدر بزرگوار پيامبر(ص) عبداللّه، پسر عبدالمطّلب بود عبدالمطّلب و پدرانش همگى از بزرگان مكّه بودهاند و بنا بر اتّفاق همه علماى شيعه، اجداد پيامبر(ص) تا حضرت آدم (ع) هيچ كدام مشرك نبودهاند عبدالله قبل از تولّد پيامبر(ص) دار فانى را وداع گفت و گرد يتيمى به روى پيامبر(ص) نشاند مادر آن حضرت، آمنه نام داشت او دختر وهب از طايفه بنى زهره و از قبيله قريش بود وهب و عبدالمطّلب پسرعمو بودند؛ بنابراين مادر گرامى پيامبر(ص) زنى از خانواده اصيل و شريف بوده است.
هنگام ولادت پيامبر اكرم )ص( حوادث عجيبى در جهان اتّفاق افتاد در شب ميلاد آن حضرت كاخ انوشيروان لرزيد و چهارده كنگره آن فروريخت آتشكده فارس كه شعله آتش آن هزار سال زبانه مىكشيد به ناگاه خاموش شد درياچه ساوه خشكيد و در بيابان خشك سماوه آب جارى شد عبدالمطّلب، جدّ بزرگوار پيامبر اكرم)ص( ، هنگام تولّد آن حضرت در حال طواف كعبه بود كه ناگهان بتها فروريخت و درهم شكست و بت بزرگ به رو درافتاد عبدالمطّلب كه از ديدن اين صحنه، حيرتزده بود، شنيد كسى مىگويد آمنه رسول الله را به دنيال آورد او با سرعت خود را به منزل آمنه رساند و داخل شد امّا اثرى از زايمان نديد از آمنه پرسيد نوزادت كجاست؟ مىخواهم او را ببينم آمنه گفت بين من و فرزندم فاصله افتاده است و شنيدم هاتفى گفت هراس به خود راه مده، بعد از سه روز فرزندت به تو باز مىگردد بعد از سه روز كودك به آغوش مادر بازگشت و فضاى خانه و اطراف آن را از عطر دلانگيز خويش معطّر ساخت قابلهها براى قطع بند ناف به خانه آمنه آمدند امّا نوزاد را بدون بند ناف ديدند.
DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″
LatentStyleCount="267″>
ly: 'Tahoma','sans-serif';" dir="LTR">.
در شبه جزيره عربستان و در شهر مكّه، نيمه شب هفدهم ربيع الاوّل عام الفيل، همان سال كه سپاهيان ابرهه براى نابودى كعبه به مكّه آمدند و بوسيله ابابيل الهى به هلاكت رسيدند، هنگامى كه اهالى شهر در خواب بودند، زنى به نام آمنه بيدار بود و در انتظار تولّد فرزند خويش به سر مى بُرد ناگهان چهار زن بلند قامت، در حالى كه بوى مشك و عنبر از آنان به مشام مىرسيد و ظرفهاى بلورين به دستشان بود بر آمنه وارد شدند و به او گفتند از اين نوشيدنى بنوش هنگامى كه آن را نوشيد نورى از چهرهاش ساطع شد زنان به او گفتند بشارت باد بر تو به آقاى اوّلين و آخرين، محمّد مصطفى (ص)؛ ناراحت مباش كه ما براى خدمت به تو آمدهايم در اين هنگام آمنه به خواب رفت و فرزند، تولّد يافت آمنه بيدار شد و صحنه عجيبى را مشاهده كرد نوزادش پيشانى خود را بر زمين گذاشته است و انگشت اشاره به سوى آسمان گرفته، مىگويد لا اله الاّ اللّه در اين حال آمنه ندايى آسمانى شنيد كه بهترين مردم را زاييدى، نام او را محمّد بگذار و صدايى ديگر به گوشش رسيد؛»جاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ الباطِلُ إِنَّ الباطِلَ كانَ زَهُوقاً«