اروند شاهد
چندین سال از عشق و عاشقی میگذشت، گاهی سوسنگرد محفل سرور بود و گاهی بزم عاشقان در سومار منعقد میگشت. اروند چشم به راه بود تا عاشقان بزمی هم در آن براه بیاندازند.
گاه آن رسید و چشم براهی و انتظار به پایان رسید ، این بار وعده دیدار اروند بود ، چون اروند هم مشتاق یاران بود.
شرطی از عاشقان وضع گردید که دیگر نام تو اروند نیست بلکه رف رف عشق و براق اوج .
مقبول افتاد و رقص عاشقان در آن شب عاشقی شروع شد .
اروند در جوش و خروش بود و منتظر ورود یاران به محفل انس.
اولین عاشقی که سر ستون بود و با لباس وصل ( شما بخوان غواصی ) وارد اروند شد ، یکباره اروند سکوت مطلق اختیار کرد و آرام شد.
خدایا این اروند دیوانه ( دَلی اروند ) است که این چنین آرام و ساکت، گشته است.
مات و مبهوت چیست؟
شب عروسی عاشقان است که لباس نو و خوش رنگ بر تن داماد بودن نیکوست ، امّا اروند مات این است که این عاشقان تازه داماد چرا سیه پوشاند؟
در مبهوتی هاتف غیبی ندا زد بر مَلا ، چرا مبهوتی ؟
اینان با ادب ترین دامادان زمان خویشاند، بزم شان را چون با نام پاره تن رسول ما آغازیدند، ایمان دارند که آن نور عرشی در بزم شان حاضر است لذاست برای تسکین دل آن بانوی پهلو شکسته و کربلا دیده ، رسم ادب نگه داشتند و لباس رنگین بر تن نکردند…
اروند باز آرام بود و عاشقان را به نظاره نشسته بود و هیچ اثری از آن جوش و خروش نبود.
دسته دسته عاشقان بر براق عشق سوار میشدند و به پیش میرفتند…
تا آسمان این آرامش را دید که هیچ شور و حالی، کف و رقصی در بزم عاشقان نیست، و همه از مقابل آن بانوی جوان پیر شده، سر به زیر انداخته و میگذرند و هر کدام به هنگام رسیدن به لنگر عرش الهی زیر زیان زمزمهای میکنند بعضیها : سلام مادر
بعضیها : امان از دل مادر
بعضیها : مادرم درد زخمهایتان چطوره
امّا بعضیها : نیم نگاهی به آن مادر پهلو شکسته میکردند و اشکی بر گونهها جاری میشد…
تا آسمان اینگونه دید شروع به باریدن کرد
این هم اشک شوق آسمان بود که اول مدعی عاشقی بود…
و زیر لب میگفت : اگر عاشقی این است ما را چه رسد به عاشقی…
آری کمک عاشقان میرسیدند به مکانی که…
ادامه دارد ان شاءالله
اگر…
السلام علیک یا انصار دین الله