از تَـــرکِ گــنـاه، تــا یــاوریِ امـــامِ زمـــان
17 خرداد 1395 توسط بهرامی
خدایا…
وقتی تو از جنسِ بینهایتی، پس من چهگونه محدود شَوم در خود و دنیای خود؟
من با تو معنا مییابم و تو امید میبخشی به ناامیدیهای این روزهایم؛
و من چنان در این دریای بیکرانِ رحمتت غرق میشوم که تمامِ ناممکنها برایم ممکن میشوند…
و تمامِ قفلها ،کلیــد…
و تمامِ آشوبها، آرامش…
خدایا…
دنیای محدودم را با حضورِ خودت وسعــت ببخش
تا بدانم وقتی پابهپای تو قدم بردارم؛ به آرامشی خواهم رسید که دیگر بیقراریها سهمِ روزهایــم نمیشود…
و من میمانم و خدایــی که بودنش حالِ دلم را خوبِ خوب میکُنَد…
از تَـــرکِ گــنـاه، تــا یــاوریِ امـــامِ زمـــان