بازخوانی ماجرای فوت کوزهگری
قطعا بسیاری از ما ضرب المثل «فوت کوزهگری» را شنیدهایم و خیلی از ما داستان این ضرب المثل را هم میدانیم.
⁉️اما این داستان چقدر ما را به فکر واداشته و چقدر در آن تأمّل کردهایم؟
بیایید یکبار دیگر این داستان را به گونهی دیگر بازخوانی کنیم.
ماجرای شاگرد کوزهگر را شنیدهای؟
که مغازهای زد و کوزهگری را به راه انداخت.
روزی میخواست لعاب کاری کند. چون کوزهی بی لعاب قیمتی دارد و کوزه لعاب دار قیمتی.
کوزه بی لعاب مصرفی دارد و کوزه لعاب دار مصرفی.
کوزههای بی لعاب، توی روستاها، خانههای گِلی و کلنگی، زیر درخت، توی باغچه و خلاصه پا در گِل اند،
اما کوزههای لعاب دار در موزهها و قصرها و یا بالای طاقهای بلند…
اما بیچاره شاگرد هر چه میکرد لعابها بر کوزهها نمینشست.
روزی نزد استاد خود رفت و ماجرا را باز گفت.
استاد کوزهگر از او خواست تا در پیش چشمش کوزه را لعاب دهد.
شاگرد همانجا کوزهای را برداشت و بر آن لعاب ریخت. باز هم ریزش کرد و بر کوزه ننشست.
استاد کوزهگر تبسمی کرد و گفت: همان کوزه را بیاور و آورد. اما پیش از آنکه بر آن لعاب ریزد، کوزه را فوت داد و با فوتهای خود گرد و غبارها را از کوزه دور ساخت و آنگاه لعاب را بر آن ریخت و چه خوش نشست!
سپس رو به شاگرد خود کرد و گفت: فوت کوزهگری یادت نرود، چون کوزهها غبار دارند و غبارها مانع لعاب میشوند و نمیگذارند لعاب بر کوزهها بنشیند.
آری . . .
ما همان کوزهایم و هویها و هوسها همان غبارها.
حقایق سرایی است آراسته *** هوی و هوس گرد برخاسته(سعدی)