تشرفات: عالم زیدی
انس انس با مولا امام زمان علیه السلام :
تشرفات: عالم زیدی
«سید ابوالحسن اصفهانی» بسم الهی گفت و نامه را باز کرد. حدسش درست بود، نامه از طرف عالم زیدی مذهب، «بحرالعلوم یمنی» بود، هوش و ذکاوت بسیار مرد، سبب شهرتش به این نام شده بود. بحرالعلوم یمنی سید اصفهانی را به مناظره و مباحثه درباره ی اثبات وجود حضرت مهدی(ع) طلبیده بود.
عالم زیدی در نامه اش نوشته بود که با افراد زیادی در این زمینه به گفتگو نشسته و هیچ یک از آنان نتوانسته اند آن طور که شاید و باید او را قانع کنند و حالا می خواهد استدلال سید اصفهانی را هم بشنود.
سید ابوالحسن در فکر فرو رفت و بعد از دقایقی قلم برداشت و در جواب نامه از او خواست تا سفری به نجف بیاید و در این شهر علاوه بر زیارت مولی امیر المومنین(ع)، به مناظره در این مورد بپردازند.
عالم زیدی قبول کرد و با طی کردن راهی طول و دراز، با پسرش ابراهیم و جمعی از پیروانش، راهی نجف شدند. وقتی به نجف رسیدند، بحرالعلوم یمنی نزد آیت الله اصفهانی رفت و گفت: ما طبق دعوت شما راه طولانى ميان يمن تا نجف را با شور و اشتياق پيموديم، اينك اميدواريم جوابى قانع كننده در مورد وجود دوازدهمين امام، به ما بيان كنيد تا وجدان ما آرام گيرد و در اين مورد به باور و يقين برسيم. در اين صورت است كه مسافرت ما ثمربخش بوده و به آرزوى قلبى خويش رسيده ايم.
سید لبخندی زد و گفت: حالا خستگى راه را، با استراحت از خود برطرف كنيد تا شب آينده پاسخ اشكال شما را به يارى خدا خواهم داد.
***
موعد بحث فرا رسیده بود، بعد از پذیرایی در خانه سید ابوالحسن، مناظره شروع شد و بحث هر لحظه داغ تر می شد. سید اصفهانی با استدلالاتش عالم زیدی را میخکوب کرده بود و حالا او سکوت کرده بود و فقط به سخنان سید گوش می داد. پاسی از شب گذشته بود که سید ابوالحسن خادمش را صدا کرد و گفت: فانوسی بیاور می خواهیم جایی برویم.
آنها به راه افتادند و به وادی السلام رفتند. سید، عالم زیدی را سمت مقام حضرت ولی عصر(ع) راهنمایی کرد. در آنجا وضویی دوباره گرفت و به نماز ایستاد و بعد مشغول راز و نیاز شد. ابراهیم، پسر عالم زیدی، که هنوز به حرف های سید اصفهانی ایمان نیاورده بود، بیرون مقام ایستاده بود و با پوزخندی به کارهای سید نگاه می کرد و عبادات سید را خرافات تلقی می کرد.
لحظه ای گذشت، نوری خاص، فضای مقام حضرت ولی عصر(ع) را پر کرد و همان دم صدای فریاد بحرالعلوم یمنی بلند شد. دعای سید اصفهانی کار خودش را کرده بود و حالا عالم زیدی، امام زمان(ع) را با چشمانش دیده بود. پسر که صدای فریاد پدر را شنید، به سرعت وارد مقام شد. عالم زیدی دستش را روی سینه گذاشته بود و در حالی که به پهنای صورت اشک می ریخت، می گفت: سپاس خداى را كه ما را به مذهب خاندان وحى و رسالت رهنمون و به وجود گرانمايه حضرت مهدى (ع) معتقد ساخت، اينك ما به مذهب شما روى آورده و از ارادتمندان و شيعيان امام عصر(ع) هستيم.
***
مدتی گذشت، عالم زیدی، این بار با دست پر به نجف باز گشته بود. او چهار هزار نفر از پیروان زیدی اش را معتقد به امام دوازدهم (عج) کرده بود و حالا سهم خمس و زکات آنان را برای سید ابوالحسن اصفهانی آورده بود.