لحظه ای که احساس آرامش کردم
#حجاب
در زمان طاغوت زنی از کشور ترکیه (که در فسق و فساد بنام بود) برای اجرای یک نمایش به فرودگاه مهرآباد تهران وارد شد. جمعیت فراوانی به استقبال وی آمده بودند. یک روز که برای او برنامه ی گردش می گذارند، همین طور که در خیابانهای تهران می گشت، زنی را با چادر می بیند و می گوید این زن چرا این طوری است. می گویند این خانم چادر به سر دارد. می گوید: می خواهم با او صحبت کنم. پیاده می شود و به آن زن می گوید: این چیه روی سرت انداختی؟ پاسخ می دهد: حجاب من است. می گوید: آیا می شود یک دقیقه به من بدهی تا به سرم بیندازم؟ پاسخ می دهد: من که نمی توانم چادرم را در انظار عمومی از سرم بردارم. این جا نمی شود. می گوید: کجا می توانم این چادر را به سر کنم؟ پاسخ می دهد: جای برویم که در دید نامحرم نباشیم. به جای مخصوصی می روند و خانم ایرانی چادرش را به آن زن می دهد که به برهنگی و فساد مشهور بود.
چادر را بر سر می اندازد و می گوید: عکس من را بیندازید. تنها لحظه ای که در زندگی احساس آرامش کردم همین لحظه بود که در چادر بودم. عکس این خانم را با چادر در تمام مجلات زنِ زمان طاغوت منتشر کردند. (پرسمان حجاب، حسین مهدی زاده، ص 114