پسر زيبا و چشمان خائن
يك روز اميرالمؤمنين در بازار كوفه ايستاده بود، همون روزهايى كه قدرت دستش بود… در آن هنگام پسر خوشتيپ ، خوشگل ، خوش لباس ، و زيبارويى را ديد كه جلوى بازار ايستاده… اورا صدا زد كه بيا ببينمت
تا پسره جلو اومد چنان سيلى محكمى برصورتش زد كه خون از چشم هاش سرازير شد…
مردم اومدند جلو و در كمال تعجب پرسيدند آقا مگه چيكار كرده بود …؟!
اى امير عادل … اى امير مردم … اى امير دادرس …
چرا اين پسره را اينطورى كتك زدى …؟!
حضرت على فرمود…: اين پسره داره از زيبايى خودش بهره بردارى ضد دين ميكنه و اينجا با چشمان خائنانه اش به قد و بالاى ناموس مردم نگاه ميكنه …!
در زمان رياست و زمامدارى حضرت على با تجاوز به نواميس اينطور برخورد شد و او اجازه نداد آب از آب تكون بخوره …
اما حالا چى …؟! چندين سال پيش امام خمينى عذرخواهى كرد بابت اينكه نتونست اون مملكتى را كه در ذهن داشت ايجاد كنه … مملكت اسلامى …
اما الان طرف با افتخار در حال حركت بدون رعايت حُرمَت ها جلوى پير و جوان و كودك خردسال به زن شوهردار و دختر مردم تيكه ميندازه و از طرفى ديگه اين همه پارتى هاى شبانه مختلط صورت ميگيره و ما همچنان كَكِمان هم نميگَزَد …!
—چه به جا اين شعر سروده شده—
شعر فروغى بسطامى …:
مصلحت نيست كه از پرده برون اُفتَد راد
وَرنَه در مجلس رِنْدٰان خبرى نيست كه نيست.