یک لقمه و فروختن دین
لقمه حرام
فضل بن ربیع گفت: روزى شریک بن عبدالله نخعى بر مهدى عباسى(سومین خلیفه بنى العباس) وارد شد. مهدى گفت: باید یکى از این سه کار را بپذیرى: یا منصب قضاوت را قبول کنى، یا اولاد مرا تعلیم دهى و یا از غذاى ما بخورى. شریک فکر کرد که تعلیم فرزندان خلیفه مشکل و امر قضاوت سخت است، لکن خوردن غذا آسان است. لذا سومى را انتخاب کرد. مهدى عباسى به آشپز دستور داد چند نوع غذاى لذیذ از مغز استخوان شکر سفید تهیه کند.
وقتى غذا حاضر شد، نزد شریک آوردند و او به مقدار کافى خورد. متصدّى آشپزخانه به خلیفه گفت: اى امیر این شیخ بعد از این غذا، هرگز رستگار نخواهد شد.
فضل بن ربیع گفت: بخدا سوگند شریک پس از آن طعام، مجالست و همنشینى با بنى العباس را اختیار نمود و قضاوت و تعلیم اولاد ایشان را هم پذیرفت. روزى حوالهاى براى شریک از بابت حقوقش بصرافى نوشتند، شریک به صرّاف مراجعه کرده و سخت مىگرفت که باید نقد بپردازى. آن مرد گفت: کتان و لباس قیمتى نفروختهاى که این قدر سخت مىگیرى.
شریک در جواب او گفت: بخدا قسم از کتان با ارزشتر؛ یعنى دینم را فروختهام.