خانواده و آسیب های ماهواره
2. حرمتشکنی والدین
شبکههای ماهوارهای، بعد از قداستزدايی از حریم خانواده، گام دیگری برمیدارند و آن، حرمتشکنی و ناهمگونی فرزندان با والدین است. در خانوادههای دینی، والدین جایگاه ویژهای دارند و فرزندان برای آنان احترام خاصی قائل هستند. حال، اگر در خانوادهای، جایگاه پدر و مادر متزلزل شود، بنیانهای آن نیز متزلزل میگردد؛ زیرا آنان رکن خانواده هستند و حال اينكه در معمول فیلمها و سریالهای ماهوارهای، مادر به عنوان آشپز و پدر به عنوان کارگر معرفی میشود. تا زمانی که پدر پول در میآورد و مادر آشپزی میکند و نیاز فرزند برآورده میشود، احترام حداقلی وجود دارد؛ ولی همین که این نیاز برآورده شد، جایگاه پدر و مادر متزلزل میشود.
متأسفانه، تبلیغات ماهواره، در نگرش برخی فرزندان ما نیز اثر گذاشته است؛ زیرا آنان میپندارند احترام به والدین، به جامعههای عقبگرا و سنّتی مربوط است. از این رو، وقتی که از برخی جوانان در خصوص احترام والدین سؤال میشود، میگویند: دیگر گذشت آن زمان که فرزندان به والدین احترام میگذاشتند، غافل از اینکه احترام به والدین، از گزارههای متغییر نیست و شرایط زمان و مکان در آن اثر ندارد؛ به عبارت دیگر، احسان و نیکی به پدر و مادر، همانند عدالت در هر زمانی ارزش دارد.
از منظر اسلام، والدین کسانی هستند که خداوند حقوق آنان را در کنار توحید قرار داده است: «وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً؛ و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر [خود] احسان كنيد.» امام رضا میفرماید: «بر تو باد که از پدرت اطاعت کنی و به وی نیکی نمایی. در مقابل او خضوع و تواضع کن و تکریم و تعظیمش نما. سعی کن صدای خود را همیشه از صدای او پایینتر بیاوری؛ زیرا پدر اصل و ریشۀ تو است و تو شاخهای از آن اصل هستی. اگر پدر نبود، تو به وجود نمیآمدی. پس، برای پدر و مادرتان جان و مال و مقام خود را بذل کنید.»
در روایتی آمده است: «اَنتَ وَ مالُکَ لاَبیکَ؛ تو و اموالت برای پدرت هستی.» امام سجاد نیز از خداوند میخواهد که وی را در احسان به والدین کمک نماید.
در اینجا به نمونهای اشاره میکنیم که تفاوت رویکرد غربی و اسلامی را بهخوبی نشان میدهد. شهید مطهری مینویسد: «مرحوم محققی که از طرف آیتالله العظمی بروجردی( به آلمان رفته بود، داستانی نقل کرده است. او میگوید: از جملۀ اشخاصی که در زمان ما مسلمان شد، پروفسوری بود عالم و دانشمند. او زیاد پیش ما میآمد و ما هم میرفتیم؛ اما بعد از مدتی، دچار سرطان گردیده و در بیمارستان بستری شد. ما به همراه مسلمانان دیگر به عیادت او میرفتیم. روزی زبان به شکایت گشوده، گفت: من بعد از آنکه مریض شده و در بیمارستان بستری گردیدم و دکترها تشخیص دادهاند که سرطان دارم، پسرم و زنم آمدند و به من گفتند: معلوم شد که شما سرطان دارید و به این زودی خواهی مرد. هر دو خداحافظی کردند و رفتند. آنان توجه نکردند که در این شرایط سخت، این بیمار لاعلاج نیاز به محبت و مهربانی دارد.
مرحوم محققی در ادامه میگوید: ما مکرر به ملاقات او میرفتیم و روزی که بیمارستان خبر داد این شخص مرده است، ما برای کفن و دفن آن مسلمان آلمانی رفتیم. در آن روز، پسرش آمده بود؛ ولی کمی که منتظر ماندیم تا مراسم مذهبی را انجام دهیم، متوجه شدیم که پسرش جنازه را از پیش به بیمارستان فروخته است و حالا آمده جنازه را تحویل داده و پولش را بگیرد و برود.»