سرکار ِسردار (به پاس بانوی فرمانده، خانم دباغ)
خانم مرضیه حدیدچی(دباغ) از زنان مبارز انقلاب اسلامی و از چهره های شناخته شده عرصه های مختلف نظام اسلامی به ویژه دفاع مقدس است. وی که فعالیت ها و حرکت های سیاسی خود را از سال 46 آغاز کرده و این مبارزات را تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داد و پس از آن نیز در مصدر بسیاری از امور از جمله: فرماندهی سپاه همدان و مسئولیت بسیج خواهران قرار گرفت، در سال 1318 در همدان و در خانواده ای مذهبی و فرهنگی متولد شده بود. تحصیلات خود را از مکتب خانه آغاز کرد و از معلومات پدر در یادگیری قرآن و نهج البلاغه بهرة فراوان برد.
زمانی که در سال 1333 با محمد حسین دباغ ازدواج کرد، سرفصلی جدید در زندگی او آغاز گردید. پس از ازدواج به تبعبت از همسر عازم تهران شد و همزمان با تحصیلات علوم دینی، فعالیت های سیاسی خود را ادامه داد. دباغ در خصوص انتساب دو اسم فامیل به ایشان می گوید: فامیلی شوهر من “دباغ” است و فامیلی خودم “حدید چی"؛ چون پدر و پدر بزرگ و جدمان آهنگر بود. من به دلیل (آزادمردی و توجه به خواسته های همسر)، که شوهرم از این دو نکته کاملاً برخوردار بود، یعنی هم به خواسته هایم بسیار توجه داشت و هم مرا برای انجام کارهای مختلف آزاد گذاشته بود، احساس می کردم که ایشان دین بزرگی به گردنم دارد و اگر قرار است در تاریخ اسمی از من باقی بماند باید با نام ایشان باشد نه با نام خودم. به همین دلیل هم خودم را به اسم خواهر دباغ معرفی می کردم.
در تحصیل از محضر اساتیدی همچون مرحوم حاج آقا کمال مرتضوی، حاج شیخ علی خوانساری، شهید آیت الله سعیدی و شهید سید مجتبی صالحی خوانساری استفاده کرد.
خانم دباغ در دوران مبارزه
دباغ فعالیت های سیاسی و انقلابی را تقریبا از سال 1346 با پخش و توزیع اعلامیه آغاز نمود. هنگامی که به فعالیت های سیاسی مبادرت ورزید مادر هشت فرزند بود. با ورورد به تشکیلات تحت هدایت شهید سعیدی فعالیت های سیاسی او بیشتر شد و پس از شهادت آیت الله سعیدی در سال 1349 به مبارزه و تبلیغ خود شدت بخشید تا اینکه سرانجام در سال 1353 توسط ساواک دستگیر شد. در کمیته مشترک به همراه دختر نوجوانش (رضوانه) شدیدترین شکنجه ها را متحمل گردید و زمانی که امیدی به زنده ماندنش نبود از زندان آزاد شد؛ در حالیکه دخترش همچنان در زندان ماند. پس از آزادی تحت عمل جراحی قرار گرفت و پس از چند ماه دوباره دستگیر و زندانی شد. در زندان نیز با نظریه های ایدئولوژیکی اسلام به مبارزه با گروه های مارکسیستی برخاست.
شاید شنیدن نام “منوچهری” و “تهرانی” برای من و شما یادآور یک نام باشد اما شنیدن این نام ها برای خانم دباغ تداعی کننده لحظات و روزهای سختی است. روزهایی که به تعبیر او تنها اعتقادات و الطاف الهی سبب شد آنها را پشت سر بگذارد. وی از خاطرات زندان های مخوف ساواک می گوید از سخت ترین موقعیت ها، زمانی که ناله های دختر سیزده ساله اش را زیر شکنجه می شنود: “یکی از سخت ترین موقعیت ها برایم، آنجا بود که دخترم را که تازه وارد سیزده سالگی شده بود، به زندان آوردند. آن شب، از ساعت 12 صدای جیغ و فریاد او را که شکنجه می شد شنیدم. فقط فردیادهایش را می شنیدم و نمی دانستم چه می کشد. نمی دانستم چکار کنم. همدمی جز گریه نداشتم. فکر کنم ساعت چهار صبح بود که سر و صدایی در بند زندان آمد. از سوراخ روی درسلول نگاه کردم، دیدم دو تا سرباز زیر بغل دخترم را گرفته اند و او را کشان کشان آوردند انداختند وسط راهرو، و با سطل رویش آب ریختند که به هوش بیاید. با دیدن این صحنه دیگر طاقتم تمام شد. دیوانه وار با مشت به در کوبیدم و فریاد زدم در را باز کنید تا ببینم بچه ام چه شده. مرحوم آیت الله ربانی املشی که در یکی دیگر از سلول ها بود، با صوت زیبا شروع کرد به خواندن قرآن تا رسید به آیة “اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة” کمی آرام گرفتم، ساکت شدم و سر جایم نشستم. بعد از چند دقیقه بلند شدم تا دوباره به دختر کوچولویم که زیر ضربات و شکنجه های وحشیانه دژخیمان شاه له شده بود، نگاهی بیندازم. یک پتوی سربازی آوردند، او را انداختند توی آن و بردند. با دیدن این صحنه احساس کردم دخترم مرده است. خوشحال شدم. خدا را شکرکردم از این که از شر ساواکی ها و شکنجه های کثیفشان راحت شده است.
حدود شانزده روز از آخرین دیدار من و دخترم می گذشت؛ خیالم راحت بود که او مرده و دیگر شکنجه نمی شود. ولی آن شب، درِ سلول را باز کردند و در کمال تعجب دیدم که دخترم را به داخل سلول انداختند و در را بستند. او گفت که در طی این مدت، در بیمارستان شهربانی (در خیابان بهار) بستری بوده است. او را در آغوش گرفتم و شروع کردم به نوازشش. مچ دستهایش را که لمس کردم، گریه ام گرفت. زخم بدی به چشم می خورد، او را با دستبند، محکم به تخت بسته بودند. احساس من و دخترم در آن شب های شکنجه و تنهایی، غیر قابل وصف و درک است…. الگوی من در صبر و تحمل این شکنجه ها، اول اعتقادم به الطاف الهی، راه امام و سپس شهید بزرگوار آیت الله سعیدی بود که چند سالی از محضرشان کسب فیض کرده بودم. ایشان کسی بود که زیر بدترین شکنجه ها فریاد زده بود: “اگر تکه تکه ام کنید هر قطره خونم فریاد می زند خمینی، خمینی.”
خانم دباغ پس از آزادی از زندان با کمک شهید محمد منتظری از کشور خارج و فعالیت های مبارزاتی خود را در سوریه و لبنان تحت نظر شهید چمران ادامه داد. در پایگاه های نظامی واقع در لبنان و سوریه آموزش های رزمی و چریکی را طی کرد.
دباغ پس از هجرت امام(ره) به پاریس در سال 1357 به خیل یاران او پیوست و وظایف اندرونی بیت امام(ره) را در نوفل لوشاتو برعهده گرفت. او در خارج از کشور با عناوین “خواهر دباغ"، “خواهر زینت احمدی نیلی” و “خواهر طاهره” شناخته می شد.
خانم دباغ در سپاه
پس از انقلاب اسلامی یکی از مؤسسین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و به عنوان اولین فرمانده سپاه منطقه غرب کشور، فرماندهی سپاه همدان را برعهده می گیرد.
مسئولیت بسیج خواهران کل کشور، سه دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی، فرماندهی سپاه همدان، استاد دانشگاه علم و صنعت، استاد مدرسه شهید عالی مطهری، و قائم مقام جمعیت زنان جمهوری اسلامی از جمله سنگرهایی است که او در آن به انقلاب و مردم ایران خدمت کرده است.
خانم دباغ در دی ماه سال 1367 به عنوان عضوی از نمایندگان اعزامی امام خمینی(ره) برای ابلاغ پیام آن حضرت به گورباچف انتخاب شد و در معیت حکیم آیت الله جوادی آملی به شوروی رفت.
بانوی چریک و جوان لاغر
شاعر و نویسنده متعهد جواد محقق در خاطرات خود “آذرخش آسمان شعر” نوشت: “در اولین روزهای تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، خبری مثل برق و باد، در کوچه های شهر پیچید و دهان به دهان گشت: “می گویند یک زن، فرماندة سپاه شده است!” خیلی ها باور نکردند: “این همه مرد مبارز در سپاه هست، آن وقت فرمانده اش یک زن باشد؟ باور نکنید. شایعه است!” اما شایعه نبود. یک زن چهل و چند ساله که در نهایت پوشیدگی، لباس شبه نظامی بر تن می کرد و کلت می بست و اسلحه حمایل می کرد، پیشاپیش گروهی از جوانان مبارز شناخته شده شهر، شب و روز این طرف و آن طرف می رفت و مثل یک چریک پرتحرک به کانون های خطر سر می زد. مردم شهر، خیلی زود حضور این زن را در فرماندهی سپاه همدان پذیرفتند. به خصوص وقتی از مبارزان قدیمی شهر شنیدند که او یکی از همشهریان خودشان است و با وجودی که مادر چندین فرزند است، عمری را بی نام و نشان با شاه و دار و دسته اش مبارزه می کرده و سال ها در دوره ستم شاهی، در راه امام و انقلاب، همراه دخترش شکنجه ها دیده و زندان کشیده است و بعد از آزادی هم به پاریس رفته و مسئولیت حساس اندرونی و آشپزخانه کوچک رهبر بزرگ انقلاب را در نوفل لوشاتو مدیریت کرده است. کم کم معلوم شد که این زن مبارز که ابتدا به نام “خواهر طاهره” و بعدها “خانم دباغ” شناخته شد، نه تنها فرمانده سپاه پاسداران همدان که فرماندة کل سپاه غرب ایران است و اصلاً خودش جزو چند نفری است که طرح تشکیل سپاه پاسداران را به امام داده و از بنیان گذاران این نهاد انقلابی به حساب می آید.
… در همان ایام، غالباً نوجوان لاغراندام ریزنقشی را هم در کنار او می دیدم که آرام و کنجکاو در سایه اش می پلکید و این طرف و آن طرف می رفت. اول خیال می کردم پسر خانم دباغ است، ولی خیلی زود فهمیدم که ته لهجه کردی دارد و اهل سرپل ذهاب است و نسبتی با او ندارد. یکی از بچه های اولیه سپاه می گفت: “خواهر طاهره او را هنگام یکی از بازدیدهایش از منطقه غرب کشور از دست منافقین یا گروه های چپ درآورده و زیر پر و بال خودش گرفته است و مثل فرزندش از او مواظبت می کند.” وقتی حزب جمهوری اسلامی تأسیس شد و نخستین روزنامه نیروهای خط امام که ارگان حزب بود، . ..منتشر گردید، نخستین گروه شاعران و نویسندگان انقلاب در تحریریه آن روزنامه جمع شدند و من هم جزو نخستین شهرستانی هایی بودم که با آن جمع گره خوردم. در همان اولین دیدارهایم با بچه های بخش فرهنگی هنری روزنامه، چهرة آشنایی به چشم خورد که خیلی زود فهمیدم همان نوجوان همراه خانم دباغ در همدان است که حالا کمی قد کشیده و آب زیر پوستش دویده است! آن روز، مدتی درباره حوادث آن روزها و خانم دباغ با هم حرف زدیم و تجدید خاطره کردیم. این نخستین گفت وگوی رسمی من با “احمد عزیزی” بود که حالا تهران نشین شده بود و در کنار یوسف علی میرشکاک و محمدعلی محمدی بخش شعر روزنامه را تأمین و تدارک می کردند.”
وی تنها زنی بود که با گذراندن دورة چریکی در لبنان توانست، فرمانده سپاه شود. نه تنها رویدادهای زندگی این بانوی مسلمان می تواند درس بزرگی برای زنان باشد، بلکه مرضیه دباغ، الگویی برای همه فرماندهان سپاه و ارتش نیز است.
مصافحه دباغ و گورباچف!
خانم دباغ در دی ماه سال ۱۳۶۷ به عنوان یکی از نمایندگان اعزامی امام خمینی(ره) برای ابلاغ پیام آن حضرت به گورباچف انتخاب شد.
خانم دباغ، خود روایت جالبی از حاشیه دیدار هیأت اعزامی با رهبر شوروی نقل می کند و می گوید: “پس از ابلاغ پیام امام و موقع خداحافظی اجازه دادند که خبرنگاران چند عکس و فیلم بگیرند. آقای گورباچف دوباره شروع به دست دادن با یک یک افراد کرد. وقتی در مقابل من ایستاد آقای جوادی آملی و دیگران همین طور داشتند مرا نگاه می کردند. شرایطی نبود که از حاج آقا بپرسم چه کار کنم. دیدم اگر تو ذوق گورباچف بزنم خیلی بد است. از این رو وقتی او دستش را دراز کرد من چادر را روی دستم انداختم و به او دست دادم. این برخورد و این نوع دست دادنم خیلی سخت و گران آمد. سعی کرد به روی خود نیاورد و گفت من دستم را برای دست دادن دراز نکردم، بلکه دستم را به سوی این مادر انقلاب دراز کردم که بگویم ما همسایه های خوبی هستیم. ما دست بی اسلحه مان را به سوی شما دراز می کنیم، شما هم مرد هایتان را تشویق کنید که دست بدون سلاحشان را به سوی ما دراز کنند! آقای جوادی آملی به آرامی گفت ما نیز دوستدار صلح و خواستار آرامش هستیم."1. زن فردا، ۱۵ بهمن ۱۳۸۸.1
“خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ)”
“خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ)” عنوان کتابی است که نویسنده در آن خاطرات این بانوی مبارز را از طریق گفتگو و مصاحبه با ایشان و منابع دیگرجمع آوری نموده است. این کتاب که به کوشش محسن کاظمی به سامان رسیده است، با دستنویسی از خانم دباغ آغاز و پس از مقدمه و پیشگفتار در 5 فصل با عناوین “سریان"، “هجرت"، “امواج"، “سیاحت شرق” و “پیوست ها” تدوین و در پایان نیز فهرست اعلام و عکس هایی از ایشان، امام خمینی(ره) و شخصیت های دیگر ارائه گردیده است. همچنین نویسنده به صورت زیرنویس، به معرفی افراد و یا مکان های خاصی که خانم دباغ اشاره نموده، پرداخته است. خاطراتی از دوران کودکی و ازدواج؛ ماجرای قیام 15 خرداد 1342؛ تحصیل در محضر آیت الله سعیدی و شروع مبارزات؛ دستگیری و شکنجه توسط عوامل شاه در سال 52؛ هجرت به انگلستان؛ فعالیت های سیاسی در انگلیس، سوریه، لبنان و آشنایی با شهید بهشتی و دکتر سروش و شهید اندرزگو؛ عزیمت به نوفل لوشاتو و انجام وظایف اندرونی بیت امام(ره)؛ بازگشت به وطن پس از پیروزی انقلاب؛ فرماندهی سپاه همدان؛ عزیمت به مسکو برای ابلاغ پیام امام به گورباچف؛ و… از جمله مواردی است که محتوای مطالب کتاب را در بر می گیرد. این کتاب توسط دفتر ادبیات انقلاب اسلامی تدوین و با جلد شومیز منتشر شده است.
و اما، در این ایام این بانوی فداکار و فرماندة شجاع سپاه اسلام، در بستر بیماری است؛ بیماری که ناشی از عفونت همان شکنجه هایی است که در راه آرمان های امام و انقلاب متحمل شده است. سوزن هایی که ناخن های مرضیه حدیده چی را شکافتند، سیگارهایی که بدن وی را سوزاندند تا خاموش شوند و سیلی ها و شلاق هایی که مدام بر بدن رنجور این زن انقلابی نشستند، با وجودی که آن زمان نتوانستند این بانوی انقلاب را بشکنند، اما امروز وی را به تخت بیمارستان کشانده است، برای سلامتی اش دعا کنید.
1. زن فردا، ۱۵ بهمن ۱۳۸۸.