رابطه حیا با دینداری
پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند: «حیا، تمام دین است.» (میزان الحکمه، ج 2، ص 565)
پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند: کسی که از مردم حیا نداشته باشد از خداوند نیز حیا نخواهد داشت. (میزان الحکمه، ج 2، ص 566)
پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند: «حیا، تمام دین است.» (میزان الحکمه، ج 2، ص 565)
پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند: کسی که از مردم حیا نداشته باشد از خداوند نیز حیا نخواهد داشت. (میزان الحکمه، ج 2، ص 566)
ستر و پوشش نشانه عشق به خداوند است و حقالله و تو كه به زينت پوشش مزين شدهاي و به جايگاه عفيفه بودن، نايل و چونان فرشتهاي بر اريكه پاكي و نجابت تكيه زدهاي؛ لباست بسي والاتر از لباس رزم مردان نبرد و تو در ميان رزمي و چون سربازان جهاد اكبر؛ با پوشش كاملت، آرامش حيات انساني را پاس ميداري و خود، در آرامشي و چه عارفانه به ميان آمدهاي…
خواهرم! خيمه سياهت بهترين و سالمترين پناهگاهي است براي تو، كه به تو وقار و متانتي خاص ميبخشد و تو كه در پرتو ارزشهاي انسانساز الهي، ارزش حقيقي خويش را خوب دريافتهاي؛ از دريچه انساني و معنوي، شخصيت بگير، نه از ظواهر جسماني و ظاهري؛ و زينتهاي وجوديات را در پيكره حجاب محفوظ دار.
خواهرم! جاذبه زيبايت را در جام خانه و خانواده بريز كه مهد پرورش انسانهاي الهي و تكامل يافته است؛ مهر، عطوفت و جمالت را در جايگاه مقدس همسري و مادري هديه كن تا مسجود فرشتگان قرار گيري كه سپاه عقل را توان مقابله با سپاه سياه نفس هست اگر تو بخواهي…
خواهرم! تو گل خوشبويي هستي كه رايحه طراوت و جواني را به گلخانه خانواده ارزاني ميداري و با سنگر حجابت، چشم هرزه طلبان را نشانه ميگيري. خواهرم مگذار تا با بدحجابي يا بيحجابي تو، بهانهاي به دست بيماردلان افتد.
حجاب ظاهر و باطنت، معرف هويت ايماني توست. يادت باشد كه زكات زيبايي عفاف است و پاكدامني؛ جسم فاني است و روح باقي، جسم محدود است و روح ميتواند تا آنجا اوج بگيرد كه به وصال دوست رسد؛ يادت باشد كه تن مركب روح است تا آنجا كه بتواند پلههاي مناسبي براي تعالي روح قرار گيرد؛ يادت باشد كه تو والايي و بلند مرتبه و زير بناي فضايل انساني كه مقام خليفة اللهيات، جهان را مسخّر تو ساخته است؛ يادت باشد كه روح سرشار از عاطفه و لطافت تو، جايگاه تربيت الهي انسانساز است. خواهرم! يادت باشد ميراثدار حيا و عفت فاطمهاي و مريم، بهترين وارث حجاب و عفاف…
باران که میبارد
به همه چیز جان میدهد
درختها و سبزهها و گلها و …
درختهای مرده را حتی زنده میکند؛ به شرطی که زمینش، زمین باشد!
دل من و تو هم اگر زمینش، زمین باشد
پند و اندرزها زندهاش میکنند، اگر مرده باشد!
(وَالْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لاَ یخْرُجُ إِلاَّ نَكِدًا كَذَلِكَ نُصَرِّفُ الآیاتِ لِقَوْمٍ یشْكُرُونَ)؛ «و زمین پاك [و آماده] گیاهش به اذن پروردگارش برمى آید و آن [زمینى] كه ناپاك [و نامناسب] است [گیاهش] جز اندك و بىفایده برنمى آید، این گونه آیات [خود] را براى گروهى كه شكر مى گزارند گونه گون بیان مى كنیم».
من و تو هر چقدر هم که تلاش کنیم
خودمان را خسته کنیم
سه شیفت گاه حتی کار کنیم
مدام اضافه کاری بایستیم
باز روزیمان همانقدری است که او برایمان مقدر کرده
نه اندکی کم و نه اندکی زیاد!
خودش هوای مخلوقاتش را دارد
چرا که کلید گنجهای آسمان همه به دست خودش است و بس
خودش هم وعده داده اگر بنده خوبش باشیم
اهل تقوا باشیم
روزی بیحساب میدهد بهمان
از آنها که با منطق دنیایی جور در نمیآید!
پس به جای حرص زدن برای به دست آوردن و اندوختن مال بیشتر
به او توکل کنیم، در کنار تلاشمان برای کسب روزی
بنده خوبش باشیم ….
(وَكَأَین مِن دَابَّةٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یرْزُقُهَا وَإِیاكُمْ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ)؛ «و چه بسیار جاندارانى كه نمى توانند متحمل روزى خود شوند، خداست كه آنها و شما را روزى مى دهد و اوست شنواى دانا».
(لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ وَیقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ)؛ «كلیدهاى آسمانها و زمین از آن اوست، براى هر كس كه بخواهد روزى را گشاده یا تنگ مى گرداند، اوست كه بر هر چیزى داناست».
(و من یتّق الله یَجعل لَه مَخرجاً وَ یرزقه مِن حَیثُ لا یَحتسِب)؛ «و هر كس از خدا پروا كند [خدا] براى او راه بیرون شدنى قرار مى دهد و از جایى كه حسابش را نمى كند، به او روزى مىرساند».
شاید جالب تر از یک فیلم و سریال برایمان، پشت صحنههایش باشد
گاهی وقتی پشت صحنهای یک فیلم یا سریال پخششده را نشان میدهند
مخاطب بیشتری دارد تا خود فیلم و سریال!
فکر میکنم زندگی من و تو هم همینگونه است ها
خدا دارد از لحظه لحظة پشت صحنة زندگی من و تو فیلمبرداری میکند و بعد یک روز هم همهاش را نشانمان میدهد
فکر میکنم آن روز من و تو چقدر از این دیدن این پشت صحنهها لذت میبریم!؟
(وَ وُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَیقُولُونَ یا وَیلَتَنَا مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا یغَادِرُ صَغِیرَةً وَلَا كَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا یظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدً)؛ «و كارنامة [عمل شما در میان] نهاده مىشود، آنگاه بزهكاران را از آنچه در آن است، بیمناك مىبینى و مى گویند اى واى بر ما این چه نام هاى است كه هیچ [كار] كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته، جز اینكه همه را به حساب آورده است و آنچه را انجام داده اند حاضر یابند و پروردگار تو به هیچ كس ستم روا نمى دارد».
(اقْرَأْ كَتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْیوْمَ عَلَیكَ حَسِیبً)؛ «نامهات را بخوان كافى است كه امروز خودت حسابرس خود باشى».
گاهی بیآنکه بخواهیم
تلخ میشویم و تند و گزنده!
آنچنان که از جادة صواب خارج میشویم…
دلی میشکنیم
قلبی جریحهدار میکنیم
روحی را آسیب میزنیم
و…
این تکه گوشتِ گاه اینقدر ویرانگر را
زندانی باید!
«اِحبِس لِسانَكَ قَبلَ أَن یطیلَ حَبسَكَ وَیردىَ نَفسَكَ فَلا شَى ءَ أَولى بِطولِ سَجنٍ مِن لِسانٍ یعدِلُ عَنِ الصَّوابِ وَیتَسَرَّعُ إِلَى الجَوابِ؛ پیش از آنكه زبانت تو را به زندان طولانى و هلاكت درافكند، او را زندانى كن؛ زیرا هیچ چیز به اندازة زبانى كه از جادة صواب منحرف مىشود و به جواب دادن مىشتابد، سزاوار زندانى شدن دراز مدّت نیست».
این یک اصل است
که اگر میخواهی در چیزی تغییر ایجاد کنی
اول باید از خودت شروع کنی
باید عالم با عمل باشی
وگرنه حکایتت میشود همان زنبور بیعسل معروف
که سعدی از آن سخن میگوید
اصلاح و اصلاحگری میطلبی
اول باید از خودت شروع کنی…
«إنَّ سَمَت هِمَّتُكَ لإِصلاحِ النّاسِ فَابدَ بِنَفسِكَ ، فَإِنَّ تَعاطیكَ صَلاحَ غَیرِكَ وَأَنتَ فاسِدٌ أَكبَرُ العَیبِ؛ اگر همّت والاى اصلاح مردم را در سردارى، از خودت آغاز كن؛ زیرا پرداختن تو به اصلاح دیگران، در حالى كه خود فاسد باشى، بزرگترین عیب است».
هر نفسمان
یک گام است
و هر گام
ما را بیشتر به آن نزدیک میکند
و هیچ آماده نشدهایم برای رودر رو شدن با آن
و به ناگاه فرا میرسد…
هیهات…
«نَفَس المَرءِ خُطاهُ إلى أجَلِهِ؛ نَفَسهاى آدمى گامهاى او به سوى مرگ است».
امروز اتاقت را که مرتب میکردم، نگاهم به سررسیدت افتاد. روز میزت مانده بود. نمیدانم چرا دلم خواست بنشینم و یادداشتهایت را ـ ولو کاری ـ بخوانم. دلم برای روزهایی که خاطرهنویسی میکردیم تنگ شده است. یادت هست؟
از همان ابتدای زندگیمان با هم قرار گذاشتیم، از روزهای خوب و بدمان بنویسیم؛ تا هم خوبش و هم بدش برایمان تجربه باشد. با هم قرار گذاشتیم از دلخوشیهایمان بنویسیم، از انتقادهایمان، از محبتهایمان حتی …
ولی حالا بعد از گذشت 12 سال حس میکنم دور شدهایم از هم… این نوشتنهایمان صفر شده است اصلاً! نه تو دیگر چندان مینویسی و نه من! … تو درگیر کارهایت شدهای و دخل و خرج خانه و قسطها و … و من درگیر خانهداری و بچهها، مدرسهشان، مریضیهایشان، شیطنتهایشان و… . زندگیمان شاید نه! ولی شیرینی آن خاطرهنویسیها، آن حرفها شاید از یادمان رفته که امروز دیگر نمینویسیم برای هم…
یادت هست آن روزها قول دادیم به هم که هر چقدر هم از زندگیمان بگذرد، باز ساعاتی را به خودمان اختصاص بدهیم، از خودمان حرف بزنیم، از آرزوهایمان، از کارهایمان، از داشتهها و نداشتههای شخصیمان … میخواستیم همیشه و در هر حال به هم نزدیک باشیم… اما… حالا اگر وقتی هم برایمان پیدا شود، همهاش داریم از قسطهایمان حرف میزنیم و بچهها و مشکلاتشان…
میدانم؛ نه من این را میخواهم و نه تو … میدانم محبتمان هنوز همان محبت است … به همان شدّت و حدّت… فقط این من و توییم که خیلی خودمان را غرق کردهایم در زندگی و پیچ و خمهایش!
گاهی دلم میخواهد قبل از اینکه از خانه بروی، قبل از اینکه در را پشت سرت ببندی، وقتی من توی اتاق بچهها دارم با آنها سر و کله میزنم تا بیدارشان کنم برای مدرسه، برایم یادداشتی روی میز صبحانه بگذاری یا چسبیده به در یخچال یا هر جای دیگری که به چشم من بیاید… شعر باشد یا هر چیز دیگری … هر چیزی که محبت درونت را به من نشان دهد، با همان دستخطت که نشان از عجله داشتنت دارد … هر چیزی که من با آن روزم را خوب شروع کنم … پر انرژی و پر توان، با تکیه به عشق و محبت تو … عشق و محبتی که گرمای خانه کوچکمان را دوچندان کند …
گاهی دلم میخواهد سر راه که به خانه میآیی، برایم چیز کوچکی بگیری که نشانم دهد یادت مانده من همیشه منتظرت هستم، یادت مانده من چه چیزی را دوست دارم؛ نشانم بدهد یادت مانده به هم قول دادیم محبتمان فقط در گفتار نباشد …
12 سال گذشته است و این، یعنی ریشة محبت من و تو باید مستحکمتر شده باشد … پس من هم باید یادم باشد که تمام دوستت دارمهایم را به تو ثابت کنم … باید به تو ثابت کنم تمام این سالهایی که برای پر رونق ماندن زندگیمان تا دیر وقت کار کردهای، بیدار ماندهای، با هزار و یک آدم با اخلاق گوناگون سر و کله زدهای و … را همیشه دیدهام، به خاطر سپردهام و همیشه قدردان زحماتت بودهام … باید ثابت کنم این دوستت دارمهایم از سر زبان نیست … به عمق جانم است … همانگونه که در چشمان تو میبینم …
باید به هم ثابت کنیم این دوست داشتنها را… و یکی از راههای این ثابت کردن، نشان دادن به عمل است؛ حتی با یک یادداشت کوچک … و حالا من اینجا توی سررسیدت که میدانم هر روز با آن سر و کار داری، برایت مینویسم … مینویسم تا از خاطرمان نرود که چقدر همدیگر را دوست داریم…
و چه زیبا فرمود امام صادق(ع): «إِذَا أَحْبَبْتَ رَجُلًا فَأَخْبِرْهُ بِذَلِكَ فَإِنَّهُ أَثْبَتُ لِلْمَوَدَّةِ بَيْنَكُمَا؛ هرگاه شخصى را دوست داشتى، دوستى خود را به او اعلام كن؛ زیرا این عمل انس و الفت را بین شما پایدارتر مىكند».
چون همیشه، ایمانی راسخ در دریای نگاهت موج میزد.
تمام فانوس های هدایت را روشن کردی، دلیل و برهان قاطع برایشان آوردی، معجزه قرآن را به همه نمایاندی و حتی انجیل را بر صدق گفتارت گواه گرفتی؛ ولی نور هدایت، راه نفوذی در دلهایشان نیافت.
خدا بر ضمیر نهانشان آگاه بود و نیت های ناپاکشان را میدید؛ پس وحی فرستاد که پیامبرم! «به آنانی که بعد از علم و دانشی که به تو رسیده، با تو ستیز میکنند بگو که فرزندان و زنان و نزدیکان خود را گرد آوریم و لعنت…»
شما پنج نفر…
روز مباهله فرا رسید. تلاطم مهیبِ شک و تردید، آرامش پوشالی قلب هایشان را درهم کوبیده بود. آرزو میکردند تو را با گروهی از یاران و سربازانت ببینند تا اینکه با خاندان سراسر نورت به میدان مباهله قدم بگذاری.
ولی تو آمدی؛ با دنیایی که محو تماشای جمال و هیبت خاندان پاک و روحانی ات شده بود. قلب زمان از استواری گام های علی علیه السلام به تپش افتاد و گل های یاس، به تماشای فاطمه علیه السلام عطرافشان شدند. دست در دانه اهل آسمان، حسن علیه السلام ، را در دستان مهربانت داشتی و جگرگوشه ات حسین علیه السلام را عاشقانه به سینه چسبانده بودی. زمین بر آسمان فخر میفروخت که بر پشت او گام می نهید و آسمان از دیدن آن همه شکوه و وقار، به وجد آمده بود. باد، عظمت ایمانتان را در گوش هزار سرو آزاد نجوا کرد و یک دشت شقایق، شیفته پاکی نگاهتان شد… . و نجران، به حقانیت این خاندان، اعتراف کرد.
مباهله سندی جاودان بر حقانیت اسلام
و شاهدی غیر قابل انکار
بر اصالت و استحکام بنای همیشه استوار
تشیع راستین است.
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَاجَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أبْنَاءَنـَا وَأبْنَآءَکُمْ وَنِسَاءَنـَا وَنِسَاءَکُمْ وَأنفُسَنَا وَأنفُسَکُمْ ثُمَّ نـَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللهِ عَلَی الْکَذبِینَ
پس هرکه در این[باره] پس از دانشی که تو را [حاصل] آمده، با تو محاجّه کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فراخوانیم؛ سپس مباهله کنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
نور تو را نمیدیدند و حقیقت را درک نمیکردند که تو را به مبارزه میطلبیدند.
باورشان نبود که زمین ارزش خود را مدیون شما است و عرشیان، خاک پایتان را سرمه چشم میکنند.
نمیپنداشتند که غرور پوشالی آنها در مباهله توان مقابله شانههای عزت و سرافرازی آل عبا را ندارد و فرو خواهد ریخت!
یقین نداشتند که آفرینش با شما حرکت میکند و هستی به دنبالتان میآید تا به گامهایتان برسد.
نمیدانستند که صدای دل نشین قدوم شما، عطر خوش کاینات را در گسترهی افلاک میافشاند…
نمیدانستند…
✽❖✽و تو میآیی ساده و بی پیرایه با جانت، نفست و با تمام زندگیات.✽❖✽
میآیی تا حقانیت خویش را اثبات کنی و حقانیت دینت را!
میآیی با نگاهی که هیچ کهکشان نمیتواند در برابر آن تاب بیاورد و تسلیم آن میشود.
و آنان که با تو بودند؛ چهار دلیل محکم برای فرو نشستن توفان جهل و سیاهی: …
إنّمَا یُرِیدُاللهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیر؛
خدا فقط میخواهد آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.